معنی نماز طواف

حل جدول

نماز طواف

از اعمال حج عمره مفرده

فرهنگ فارسی آزاد

طواف

طَوّاف، بسیار طواف کننده،

طَواف، بِدُور مکان مقدس گردیدن- دَور کعبه گردیدن که از ارکان عُمْرِه و حَجّ است،

لغت نامه دهخدا

طواف

طواف. [طَ] (ع مص) طوف. طوفان. تطواف. (منتهی الارب). گرد گشتن. گرد چیزی گشتن. (منتخب اللغات). گرد برآمدن. (تاج المصادر). گرد بر چیزی برآمدن. دور زدن. گردگردی. گشت. گرد درآمدن. (زوزنی). شوط. تحلس. گرد چیزی گشتن و گردیدن... وبا لفظ زدن و داشتن مستعمل. (آنندراج):
نوروز روز خرمی بیعدد بود
روز طواف ِ ساقی خورشیدخد بود.
منوچهری.
طوافی زد بر آن فیروزه گلشن
میان گلشن آبی دید روشن.
نظامی.
|| بطرز خاص گرد خانه ٔ کعبه گشتن است. گرد و پیرامون کعبه گشتن. (منتهی الارب). طواف، از اعمال حج ّ است و در آن رعایت این امور: از حجر اسود آغاز کردن و خانه ٔ کعبه را در طرف چپ قرار دادن و هفت مرتبه دور زدن لازم است:
گفت نی گفتمش به وقت طواف
که دویدی به هروله چو ظلیم.
ناصرخسرو.
عاشقان اول طواف کعبه ٔ جان کرده اند
پس طواف کعبه ٔ تن فرض فرمان دیده اند.
خاقانی.
در طواف کعبه ٔ جان ساکنان عرش را
چون حلی ّ دلبران در رقص و افغان دیده اند.
خاقانی.
و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: طواف در لغت گردش در اطراف چیزی است و شرعاً گردش در اطراف خانه ٔ کعبه است. و صاحب النهایه آرد: و چون طوف خواهد کردن (حجگزار) ابتدا از حجرالاسود کند و چون نزدیک رسد هر دو دست بردارد و حمد کند خدای تعالی را و ثنا گوید و صلوات فرستد بر پیغمبر (ص) و از خدای تعالی درخواهد تا از وی قبول کند و سنگ را در برگیرد و بوسه بر وی دهد، پس اگر نتواند دست درمالد، پس اگر نتواند به دست اشارت کند و بگوید امانتی ادیتها و میثاقی تعاهدته لتشهد لی بالموافاه اللهم تصدیقاً بکتابک تا به آخر دعا و پس طواف خانه کند هفت بارو در طواف بگوید: اللهم انی اسئلک باسمک الذی یمشی به علی طلل الماء کما یمشی به علی جدد الارض، تا آخر دعا و هر وقت که به دور کعبه میرسی صلوات میفرستی به پیغمبر (ص) و دعا همی گوئی و چون به پس کعبه رسی و آن مستجار است به پیش رکن یمانی در گردش هفتم دستها بر [دیوار] بگستری و رویت و شکمت بخانه بازنهی و بگوئی اللهم هذا البیت بیتک و العبد عبدک تا آخر دعا.پس اگر نتواند کردن بر وی چیزی نبود. اگر از آنجا بگذشته باشد و پس یادش آید که بدان جایگاه التزام نکرد بر وی نباشد بازپس گشتن و باید که ختم طواف بسنگ سیاه بکند همچنانکه ابتدا از آنجا کرد و مستحب است وی را که همه ٔ رکنها را در بر گیرد و مستحب تر در آنکه مؤکد است در بر گرفتن آن رکن است که حجر در وی است و از پس آن رکن یمانیست که با حال اختیار در بر گرفتن هر دو رکن ترک نکند و اگر کسی را دست بریده باشند سنگ در بر گیرد بدان جایگاه که بریده باشند، پس اگر از ارشنه بریده باشد به دست چپ استلام کُند و باید که طواف خانه در میان مقام و خانه بود و از آنجا تجاوز نکند که اگر از مقام تجاوز کند یا دور شود از وی آن طواف چیزی نبود و باید که طواف بر ساکنی بود نه تیز رود و نه کُند و اگر کسی شش بار کرده باشد و فراموش کرده باشد و بازگشته باشد باید که یکبار دیگر با آن مضاف کند و بر وی چیزی نبود و اگر یادش نیاید تا آنگاه که باز خانه آید بفرماید کسی را تا ازبهر وی یک طواف بکند و اگر یادش آیدکه وی طواف کمتر از هفت بار کرده است و در حال سعی یادش آید باید که بازگردد و طواف تمام بکند. اگر طواف چهار شوط یا بیشتر بوده باشد که اگر کمتر از آن بوده باشد طواف با سر باید گرفتن و پس با سر سعی آید و تمام کند و اگر کسی را در طواف شک اوفتد و نداند که چند کرده است شش یا هفت و وی در حال طواف بود اگر طواف وی فریضه بود با سر گیرد و اگر نافله بود بر آن کمتر بنا کند و بتمامی هفت کند و اگر شک وی پس از آن بود باز وی ننگرد و بر طواف بگذرد و حکم در آنکه کمتر از شش شوط بود چون شک افتد همان حکم است که گفتیم راست در آنکه چون طواف فریضه بود باز سر گیرد وگر طواف نافله بود بر کمتر بنا کند چنانکه گفتیم و اگر هشت باز طواف کند متعمداً بر وی باشد طواف با سر گرفتن و اگر بنسیان کرده شش بار دیگر با آن مضاف بکند و با وی چهار رکعت نماز کنددو رکعت چون از طواف فریضه بپردازد و از آنجا بصفا شود و سعی از میان صفا و مروه بکند و اگر کسی را در گردش هشتم یاد آید پیش از آنکه به رکن برسد که وی هفت بار طواف کرده است طواف ببرد پس اگر یادش نیاید تاآنکه بر رکن برسد که وی هفت بار طواف کرده است طواف ببرد پس اگر یادش نیاید تا آنکه بر رکن بگذرد بتمامی چهارده گردش کند چنانکه در پیش گفتیم و اگر کسی بشک افتد و نداند که هفت بار طواف کرده است یا هشت طواف ببرد و دو رکعت نماز بگزارد و بر وی چیزی نبود و اگر بشک افتد و نداند که شش کرده است یا هفت یا هشت طواف با سر گیرد تا بیقین داند که هفت کرده است و روانبود که دو طواف فریضه در هم پیوندد. و اما در نوافل باکی نبود اگرچه فاضلتر آنست که فصل کند از میان دو طواف بنمازی وگر در حال تقیه بود باکی نبود که در طواف چندانکه خواهد بپیوندد و اگر کسی بیشتر از هفت بار در طواف نافله بگردد فاضلتر آن بود وی را که بر طاق بگردد و بر جفت نگردد مثلاً که بر دو هفت بگردد باید که به سر هفت کند و اگر کسی بی وضو طواف کند یا جنب باشد اگر طواف فریضه باشد وضو بازکند یا غسل کندو طواف باز سر گیرد و اگر نافله بود غسل کند یا وضوو نماز کند و بر وی نبود طواف باز سر گرفتن و اگر کسی در طواف فریضه حدثی کند که وضو را بشکافد و از طواف بعضی کرده باشد اگر از نیمه درگذشته باشد وضو بازکند و باقی طواف تمام کند پس اگر حدث وی پیش از آن بود به نیمه رسد بر وی بود طواف با سر گرفتن و اگر کسی طواف فریضه کرد و نماز کرد و پس پیدا شود وی را که نه بر وضو بوده است وضو بازکند و طواف با سر گیرد واگر طواف نافله باشد وضو بازکند و نماز باز سر گیردو اگر کسی طواف دربرد بدانکه در خانه شود یا بحاجتی آن خویش با آن کسی بشود اگر از نیمه بگذشته باشد برآن بنا کند و اگر از نیمه نگذشته باشد و طواف فریضه بود طواف با سر گیرد و اگر نافله بود بر آن بنا کندبر همه حالی و اگر کسی در طواف بود و وقت نماز درآید که طواف برد و نماز کند و پس طواف تمام کند از آنجا که به وی رسیده بود و همچنین اگر کسی را در حال طواف وقت وتر بر وی تنگ شود و نزدیک فجر باشد یا فجر برآمده باشد وتر کند و نماز فجر کند و پس بنا کند بر طواف و هر آن بیماری که طهارت بتواند داشتن به وی طواف بکنند و از وی طواف نکنند پس اگر بیماری وی از آن بود که طهارت نتواند داشتن منتظر میباشند اگر به شود طواف کند وی بنفس خویش و اگر به نشود و ازبهر وی طواف کنند و وی دو رکعت نماز کند و روا بود وی را و اگر کسی چهار شوط طواف کرده باشد و پس بیمار شود منتظر میباشند یک روز یا دو روز اگر به شود طواف خویش تمام کند و اگر به نشود بفرماید تا کسی ازبهر وی هفت بار طواف کند و ازبهر خویش نیز نیت طواف کند روا بود از وی آن طواف و روا نبود مرد را که طواف کند و در جامه ٔ وی نجاستی بود پس اگر ندانسته باشد و در حال طواف بیند بازگردد و جامه بشوید و پس با سر طواف شود وتمام کند وگر پس از آن که از طواف بپرداخته باشد بداند آن طواف از وی جایز باشد و نماز با جامه پاکیزه کند و مکروه است سخن گفتن در حال طواف الا ذکر خدای تعالی و قرآن خواندن و اگر کسی طواف الزیاره فراموش کند تا آنکه باز خانه آید و اهلش را مواقعه کند واجب آیدبر وی اشتری و باز مکه شدن و قضاء طواف الزیاره کردن و اگر طواف النساء باشد و پس از آنکه باز خانه آمده باشد یادش آید روا بود که کسی را به نیابت خویش فرودآرد تا ازبهر وی طواف کند وگر مرگ وی را دریابد ولی وی ازبهر وی قضاء آن طواف کند و اگر کسی طواف خانه کند روا بود وی را که سعی را تأخیر کند تا پس یک ساعت و روا نبود که با فردا روز افکند و روا نبود از نخست سعی کردن و پس طواف که اگر کسی چنین کند بر وی بود که طواف کند و پس سعی میان مروه و صفا کند و اگر طواف خانه کند باری چند و پس فراموش کند و دربرد و سعی میان صفا و مروه بکند بر وی بود که طواف تمام بکندو بر وی نبود با سر گرفتنش پس اگر یادش آید که وی طواف تمام نکرده بود و بعضی سعی نکرده باشد سعی دربردو بازآید و طواف تمام کند و پس سعی تمام کند و آن کس که حج متمتع کند چون لبیک بحج بزد روا نبود که طواف کند و سعی کند الا از پس آنکه به منا شود و بهر دو موقف بایستد الا که پیری پیر بود که باز مکه نتواند آمدن یا بیماری بود یا زنی بود که از حیض ترسد و منع کند حیض وی را از طواف کردن آنگه باکی نبود ایشان راکه طواف حج و سعی از پیش کند اما مفرد و قارن را باکی نبود که هر دو طواف از پیش آنکه بعرفات آیند بکنند و اما روا نبود طواف زنان کردنش الا پس از آنکه از منا باز گردند با اختیار پس اگر آنجا ضرورتی بود که با مکه نتواند آمدن یا زنی بود که از حیض ترسد روا بود ایشان را طواف زنان از پیش کردن و پس به منا آیندو به موقفها بایستند و همه مناسکها بگذارند آنجا و هر جا که خواهند روند و روا نبود طواف زنان پیش سعی کردن که اگر کسی طواف زنان پیش از سعی کند بر وی بودبا سر گرفتن طواف زنان و اگر فراموش کرده باشد یا سهو افتاده باشد بر وی چیزی نبود و روا بود و باکی نبود که مرد معول خویش بر صاحب خویش بکند بر شمردن طواف و اگر بنفس خویش تولی آن کند فاضلتر بود و اگر هر دو بشک افتند در عدد طواف هر دو با سر گیرند و روا نبود مرد را که طواف کند و کلاهی برطله بر سر وی بود و مستحب است که مردم سیصدوشصت طواف کرده باشد بخانه و اگر نتواند سیصدوشصت شوطبکند پس اگر نتواند چندانکه تواند و خوار آید بر وی طواف کند و اگر کسی نذر کند که وی بهر دو دست و هر دو پای طواف بکند بر وی طواف لازم آید هفت بار ازبهر دو دست و هفت بار از هر دو پای و چون مردم از طواف بپردازد بمقام ابراهیم (ع) آید و دو رکعت نماز کند و در رکعت اول الحمد و قل هو اﷲ بخواند و در دوم الحمدو قل یا ایها الکافرون. و این هر دو رکعت فریضه است همچنانکه طواف راست و جایگاه مقام هم آنجاست که اکنون هست و اگر کسی دو رکعت فراموش کند یا نه بمقام دربکند و پس یادش آید باید که با مقام شود و دو رکعت کند و روا نبود این دو رکعت کردن بجز در مقام و اگر از مکه بیرون شده باشد و دو رکعت طواف را فراموش کرده باشد و ممکن باشد وی را باز مکه شدن با مکه شود و دو رکعت در مقام کند پس اگر ممکنش نبود با مکه شدن هر کجا که یادش آید نماز کند و بر وی چیزی نبود و اگربجایگاه مقام زحام بود باکی نبود که در پس مقام نماز کند پس اگر نتواند باکی نبود که در برابر مقام نماز کند و وقت دو رکعت طواف آن وقت است که از طواف بپرداخت هر وقت که بود اگر شب بود و اگر روز و اگر از پس نماز دیگر بود و چه از پس نماز بامداد الا که طواف نافله باشد اگر چنین باشد و از پس نماز بامداد طواف کرده باشد یا از پس نماز دیگر نماز و طواف با آنگه افکند که آفتاب برآمده باشد و از نماز دیگر با آنگه افکند که از نماز شام بپرداخته باشد و اگر کسی دو رکعت طواف را فراموش کرده باشد و مرگ وی را دریابد پیش از آنکه طواف کرده باشد بر وی باشد قضا کردن از وی. (از النهایه ٔ شیخ طوسی صص 157- 162).

طواف. [طَوْ وا] (اِخ) ذوالطواف، وائل حضرمی است. (منتهی الارب).

طواف. [طَوْ وا] (ع ص) خادم که بنرمی و عنایت خدمت کند. (منتهی الارب). خادم که بمهربانی خدمت کند. || بسیار طوف کننده. (منتخب اللغات). طوف زن:
زهی هوا را طواف و چرخ را مساح
که جسم تو ز بخار است و پرّ تو ز ریاح.
مسعودسعد (در صفت ابر).
|| دوره گرد. آنکه میوه و بُقول و تره در کوی و برزن گرداند فروختن را:
مرد سخن ویست بتحقیق و ما همه
طواف ریش و سبلت و حمال خایگان.
سوزنی.
- طواف ِ سرکش، شخصی را گویند که میوه و امثال آن را بر سرگرفته گرد کوچه و بازار بگرداند و بفروشد، و عسس و شبرو را نیز گویند و بمعنی دزد و راهزن هم آمده است. (برهان).
|| آب غالب و بسیار. (منتهی الارب).

طواف. [طَوْ وا] (اِخ) ابن غلاق (متوفی بسال 58 هَ. ق.). از زعماء خوارج ببصره و مردی شجاع و پاکیزه و پرهیزگار بود. وی با هفتاد کس از بنی عبدالقیس بر عبیداﷲبن زیاد خروج کرد، عبیداﷲ کسان بمقاتله ٔ وی گماشت و طواف ظفر یافت و ببصره درآمد و با مردم آنجا ولشکریان بجنگ برخاست و سپس ِ آنکه بیشتر یارانش کشته شدند، مقتول و مصلوب گشت. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 352).


طواف نساء

طواف نساء. [طَ ف ِ ن ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) طواف نسا. یکی از هیجده فعل حج تمتع است که پس از سعی در مابین صفا و مروه و پیش از دو رکعت نماز طواف نسا انجام می یابد و زن وقتی حلال میشود که طواف نسا با دو رکعت آن بجا آورند، در طواف نساء نیت چنین کنند که «طواف نساء میکنم در حج اسلام حج تمتع ازبرای آنکه واجب است تقرب بخدا». رجوع به حج و طواف شود.


طواف الزیارة

طواف الزیاره. [طَ فُزْ زیا رَ] (ع اِ مرکب) رجوع به طواف زیارت و طواف فرض و طواف فریضه شود.


نماز

نماز. [ن َ] (اِ) خدمت و بندگی. (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا). خدمتکاری. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بندگی. اطاعت. فرمان برداری. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || سجده. (رشیدی). سجود. (برهان قاطع) (انجمن آرا).سر به زمین نهادن. (آنندراج). سرفرودآوری برای تعظیم. سجده. (فرهنگ فارسی معین). کرنش. تکریم. تعظیم.
- به نماز آمدن، خم شدن به نشانه ٔ تکریم و تعظیم. (یادداشت مؤلف).
- در نماز آمدن، سجده کردن. تعظیم کردن:
چو نزدیک رستم فراز آمدند
به پیشش همه در نماز آمدند.
فردوسی.
کنیزان گلرخ فراز آمدند
همه پیش جم در نماز آمدند.
اسدی.
ندانم ابروی شوخت چگونه محرابی است
که گر ببیند زندیق در نماز آید.
سعدی.
|| پرستش. (غیاث اللغات) (برهان قاطع). ادای طاعت. (برهان قاطع). طاعت و عبادت ایزدتعالی. (انجمن آرا). عبادت و عرض نیاز به سوی خدای عالمیان به طریقی که در شریعت پیمبران وارد شده. (ناظم الاطباء). نیاز. (جهانگیری):
چنین گفت امروز شاه از نماز
همانا نیاید به کاری فراز.
فردوسی.
او بیان می کرد با ایشان به راز
سِرّ انگلیون و زنار و نماز.
مولوی.
|| صلوه. (السامی). نوعی عبادت مخصوص اهل اسلام. (آنندراج). عبادت مخصوص مسلمانان که به طور وجوب و در شبانه روز پنج بار ادا کنند. صلاه. (از فرهنگ فارسی معین):
عهد و میثاق خویش تازه کنیم
از سحرگاه تا به وقت نماز.
آغاجی.
طاعت تو چون نماز است و هر آنکس کز نماز
سر بتابد بی شک او را کرد باید سنگسار.
فرخی.
میان دو نماز پیشین و دیگر به خانه ها بازشدند. (تاریخ بیهقی ص 361). مصلی نماز افکنده بودند نزدیک صدر از دیبای پیروزه. (تاریخ بیهقی). رسم خطبه ٔ نماز را خطیب به جای آورد. (تاریخ بیهقی ص 293).
گفتم که نماز ازچه بر اطفال و مجانین
واجب نشود تا نشود عقل مخیر.
ناصرخسرو.
نماز را به حقیقت قضا توان کردن
قضای صحبت یاران نمی توان کردن.
خواجه عبداﷲ انصاری.
با جود تو هست از دگران خواستن چیز
بر ساحل دجله چو نمازی به تیمم.
سوزنی.
زو دید آن نماز که قائم بود الف
راکعبماند دال و تشهد نمود لام.
خاقانی.
قنوت من به نماز و نیاز در این است
که عافِنا و قِنا شَرَّ ما قضیت َ لنا.
خاقانی.
از پی سجده ٔ رخ تو چنان
عابدان در نماز می غلطم.
خاقانی.
سائلی پرسید واعظ را به راز
موی عانه هست نقصان در نماز
گفت واعظ چون شود عانه دراز
بس کراهت باشد از وی در نماز
یا به نوره یا ستره بسترش
تا نمازت کامل آید خوب و خوش.
مولوی.
پیش نماز بگذرد سرو روان و گویدم
قبله ٔ اهل دل منم سهو نماز می کنی.
سعدی.
دیگر از آن جانبم نماز نباشد
گر تو اشارت کنی که قبله چنین است.
سعدی.
کلید در دوزخ است آن نماز
که در چشم مردم گزاری دراز.
سعدی (بوستان چ یوسفی بیت 2668).
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد.
حافظ.
به راهش سر نهادیم و گذشتیم
نماز رهروان کوتاه باشد.
سلیم (از آنندراج).
و رجوع به صلاه شود.
- پنج نماز، نمازصبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا:
هر پنج نماز چون کنی روی
سوی در کامران کعبه.
خاقانی.
- نماز آدینه، نماز جمعه. رجوع به صلاه شود.
- نماز آفتاب گرفتن، نماز کسوف. رجوع به صلاه کسوف شود.
- نماز آیات، نمازی که به هنگام وقوع زلزله یا گرفتن خورشید و ماه یا وزیدن طوفان سهمگین و دیگر حوادث رعب انگیز طبیعت خوانند، و دو رکعت است. رجوع به صلاه کسوف شود.
- نماز استخاره، نمازی است به دو رکعت به نیت استخاره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به صلاه استخاره شود.
- نماز استسقاء، نماز باران. رجوع به صلاهالاستسقاء شود.
- نماز باران، نمازی که هنگام خشک سالی در طلب باران خوانند. رجوع به صلاهالاستسقاء شود.
- نماز بام، نماز بامداد. نماز صبح.
- || وقت نماز بامداد. پیش از سر زدن آفتاب. علی الصباح: دیگر روز دوشنبه نماز بام حصار بستند. (تاریخ سیستان).
- نماز بامداد، نماز صبح. نماز بام. دوگانه: امیر نماز بامداد بکرد و روی به شهر آورد. (تاریخ بیهقی). تا وقت نماز بامداد هفت فرسنگ برانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 357). و نماز بامداد را به حضرت خواجه ادا کردم. (انیس الطالبین ص 159).
- نماز پسین، نماز عصر. رجوع به صلاه شود.
- نماز پیشین، نماز ظهر. چهار رکعت نمازی که هنگام ظهر خوانند. صلوهالظهر. صلوه اولی: و نماز پیشین بکرد. (تاریخ بیهقی ص 117). و اتفاقاً هوا ابر بود، خواجه از من پرسیدند که وقت نماز پیشین شده است. به ادای فرض نماز پیشین مشغول بودند. (انیس الطالبین ص 85). رجوع به صلاه شود.
- || ظهر. دقایق ساعت نخستین بعد از ظهر. (سبک شناسی) (از فرهنگ فارسی معین). هنگام نماز ظهر. نیم روز:
به گونه ٔ شب روزی برآمد از سر کوه
که هیچ گونه بر او کارگر نگشت بصر
نماز پیشین انگشت خویش را بر دست
همی ندیدم و این از عجایب است و عبر.
فرخی.
بونصر قلم دیوان برداشت و نسخت کردن گرفت خویشتن ومرا پیش بنشاند تا بیاض کردمی و تا نماز پیشین در آن روز کار شد. (تاریخ بیهقی ص 143). از چاشتگاه تا نماز پیشین روزگار گرفت تا همگان بگذشتند. (تاریخ بیهقی). نماز پیشین احمد دررسید و وی از نزدیکان و خاصگان سلطان مسعود بود. (تاریخ بیهقی ص 66). پس کیومرث برفت چون از نظر ایشان غایب شد نماز پیشین بود. (قصص الانبیاء ص 33). نام او را طلب نمائیم تا فردا نماز پیشین بیاید. (انیس الطالبین ص 139).
- نماز تسبیح. رجوع به صلاه تسبیح شود.
- نماز تهجد، نماز شب. رجوع به صلاه شود.
- نماز جعفر طیار، نمازی است چهاررکعتی با دوتشهد و دو سلام که گویند پیغامبر آن را به جعفر طیارآموخت. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به صلاه جعفر شود.
- نماز جماعت، نمازی که دست جمعی خوانند و در آن به امام اقتدا کنند. مقابل نماز فُرادی ̍:
به مجمعی که فتادی بساز با یاران
که در نماز جماعت شتاب بیکاراست.
صائب (از آنندراج).
- نماز جمعه، نمازآدینه. نمازی که روز جمعه به جماعت گزارند.
- نماز چاشت، صلاهالاوابین. صلاه ضحی. (فرهنگ فارسی معین).رجوع به صلاه ضحی شود.
- نماز چاشتگاه، نماز ضحی. (السامی). نماز چاشت. رجوع به صلاه ضحی شود.
- نماز حاجت، دو رکعت نمازی که به نیت برآورده شدن حاجتی خوانند.
- نماز حرب، نماز خوف. نمازی که در میدان جنگ و از بیم دشمن شکسته خوانند. رجوع به صلاه خوف شود.
- نماز خسوف، نماز آیات. نمازی که هنگام گرفتن ماه خوانند:
همیشه دیده ز مژگان کند نماز خسوف
که جسم خاکی من در میانه حایل شد.
نعمت خان عالی (از آنندراج).
- نماز خفتن، صلوه عشاء و آخر. صلوه عتمه. (السامی). نماز عشاء. چهار رکعت نمازی که بعد از نماز مغرب و هنگام خفتن خوانند: شبی نماز خفتن گزارده بودند و بر در مسجد ایستاده. (انیس الطالبین ص 87). بعد از ادای نماز شام و نماز خفتن بوی سیب به مشام من رسید. (انیس الطالبین ص 159).
- || هنگام نماز عشاء. پاسی از شب گذشته: و نماز خفتن آن پادشاه را به باغ فیروزی دفن کردند. (تاریخ بیهقی). و نماز خفتن سوی تکین آباد رفتند. (تاریخ بیهقی). رجوع به صلاه و نماز عشاء شود.
- نماز خوف، نماز حرب. رجوع به صلاه خوف شود.
- نماز دگر، نماز دیگر. نماز عصر:
به عید و نشره و آدینه و نماز دگر
به حق مهر زبان و سر خلیفه کتاب.
خاقانی.
رجوع به نماز عصر و نماز دیگر شود.
- || موقع نماز عصر. پسین:
تا نباشد چو سپیده دم هنگام زوال
تا نباشد چو نماز دگری وقت سحر.
فرخی.
روزت به نماز دگر آمد به همه حال
شب زود درآیدچو نماز دگر آید.
(از قابوسنامه).
هر نماز دگری بر افق از قوس قزح
درگهی بینی افراشته تا اوج زحل.
انوری.
- نماز دیگر، صلوهالوسطی. صلوه عصر. نماز عصر. چهار رکعت نمازی که پس از نماز ظهر خوانند: و نمازدیگر را صلوهالوسطی خوانند... چنان گفته اند که صلوهالوسطی نماز عصر بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). سلیمان به آفتاب نگرید آفتاب فروشده بود، نماز دیگر از وقت گذشته بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
خدمت تو بر مسلمان چون نماز دیگر است
کز پس وی نهی باشد خلق را کردن نماز.
منوچهری.
روزت صلای شام هم از بامداد زد
تو در نماز دیگر و پیشین چه مانده ای.
خاقانی.
و نماز دیگر و شام بر من قضا شده بود. (انیس الطالبین ص 108). وضو ساختم و نماز دیگر و نماز شام را قضا کردم. (انیس الطالبین ص 209).
- || هنگام نماز عصر. پسین گاه. هنگام عصر. نزدیکی های غروب: یک روز نماز دیگر الیانوس در سراپرده ایستاده بود بر اسب با خاصگان خویش. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). پس پیمبر علیه السلام نماز دیگر علی و سعد وقاص... را بر جمازه بفرستاد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). روز یکشنبه بیست وششم شعبان به جوین نماز دیگر ناگاه خویشتن اندرانداخت و مردمان غافل بودند به خانه های خویش بازآمده. (تاریخ سیستان). و نماز دیگر مؤدب چون بازگشتی نخست آن دو تن بازگشتندی. (تاریخ بیهقی ص 357). وپل را نگاه داشتند تا نزدیک نماز دیگر سخت نیک بکوشیدند. (تاریخ بیهقی). نماز دیگر ملک زنگبار را به نان خوردن خواند. (مجمل التواریخ).
بیچاره کسی که در فراقت
روزی به نماز دیگر آرد.
سعدی.
خواجه ٔ ما قدس اﷲ روحه در قصر عارفان بودند و روز نماز دیگر بود. (انیس الطالبین ص 179).
- نماز رغائب. رجوع به رغائب شود.
- نماز زلزله، نماز آیات. رجوع به نماز خوف و صلاه کسوف شود.
- نماز سفر، نماز قصر. نماز شکسته. نمازی که مسافر در راه سفر خواند در صورت اجتماع شرایط آن و آن به جای چهار رکعت دو رکعت است. رجوع به صلاه شود.
- نماز شام، نماز مغرب. صلوه مغرب. صلوه عشاء اولی. سه رکعت نمازی که در اول شب پس از غروب آفتاب و پیش از نماز خفتن خوانند:
نماز شام را چندان که خواندند
که دشت از کشته شد با پشته هموار.
فرخی.
بعد از ادای نماز شام و نماز خفتن بوی سیب به مشام من رسید. (انیس الطالبین ص 159). رجوع به صلاه شود.
- || سر شب. اوایل غروب:
نماز شام ز بهر طلایه پیش برفت
محمد عربی با جماعت احرار.
فرخی.
در اول ماه جمادی الاَّخر به سال 499 در آسمان علامتی پدید آمد هر شبی نماز شام پدید آمدی تا نیم شب یا زیادت. (تاریخ سیستان ص 390). در وقت حاجب بکتکین او را به قلعه فرستاد تا نمازشام بماند. (تاریخ بیهقی). و یارانم مطربان و قوالان بردیمی و آنجا چیزی خوردیمی و نماز شام بازگشتیمی. (تاریخ بیهقی). و نماز شام فرمود سلطان تا جواب نامه ٔ حشم... بازنبشتند. (تاریخ بیهقی).
شاهی که تا دمید فلک صبح دولتش
روز مراد دشمن او شد نماز شام.
سوزنی.
روز به نماز شام کشید. (سندبادنامه ص 183). تا نماز شام که پیل از گرسنگی فتور پذیرفت و به علف محتاج شد. (سندبادنامه ص 58).
چنان شدم که به انگشت می نمایندم
نماز شام که بر بام می روم چو هلال.
سعدی.
به دروازه ٔ کلاباد رسیدم نماز شام شده بود. (انیس الطالبین ص 159). و قرب پانزده هزار کس از نماز شام تا صباح به نهب و غارت مشغول بودند. (حبیب السیر ج 3 ص 155).
- نماز شب، صلاهاللیل. نمازی است به هشت رکعت که وقت خواندن آن از آخر شب تا فجر است. (فرهنگ فارسی معین):
همان بر دل هر کسی بوده دوست
نماز شب و روزه آیین اوست.
فردوسی.
علی الجمله همه رافضیان بودند پیشانی سیاه بکرده چنانکه اینها که نماز شب می کنیم. (کتاب النقض ص 387). رجوع به صلاه شود.
- نماز شفع، دو رکعت نماز مستحب است که پس از هشت رکعت نماز شب خوانند.
- نماز شکسته، نماز قصر. نماز مسافر. نماز سفر. رجوع به صلاه شود.
- نماز صبح، صلوه صبح. نماز بامداد. نماز بام. دو رکعت نماز واجبی که پیش از طلوع آفتاب خوانند. دوگانه. رجوع به صلاه شود.
- نماز ظهر، نماز پیشین. صلوهالاولی. چهار رکعت نماز واجبی که پس از اذان ظهر خوانند. رجوع به صلاه شود.
- نماز عشاء، صلوه اخیره. عشاء اخیره. (یادداشت مؤلف). نماز خفتن. چهار رکعت نماز واجبی که شب هنگام وپس از نماز مغرب خوانند. رجوع به صلاه شود.
- نماز عصر، نماز پسین. صلوهالعصر. صلوهالوسطی. نماز دیگر. نماز وسطی. چهار رکعت نماز واجبی که هنگام عصر و بعد از نماز ظهر خوانند. رجوع به صلاه شود.
- نماز عید، نمازی که در روز عید قربان یا روز عید فطر در نمازگاه و مصلی بیرون شهر خوانند:
غم از دل می زداید چون صباح عید رخسارت
نماز عید واجب می کند بر خلق دیدارت.
صائب (از آنندراج).
رجوع به صلاه عیدین شود.
- نماز عید فطر، نماز فطر. نماز عید.
- نماز عید قربان، نماز اضحی. نماز عید. رجوع به صلاه عیدین شود.
- نماز عیدین، نماز عید قربان و فطر. رجوع به صلاه عیدین شود.
- نماز فُرادی ̍، نمازی که به تنهائی خوانند. مقابل نماز جماعت. رجوع به صلاه شود.
- نماز فطر، نماز عید. رجوع به صلاه عیدین شود.
- نماز قصر، نماز سفر. نماز مسافر. نماز شکسته. صلوهالقصر. نماز کوتاه. رجوع به صلاه شود.
- نماز قضا، نمازی که به حساب به جای نماز فوت شده خوانند. رجوع به قضا کردن شود:
خط شد پدید و طاعت ما ناتمام ماند
لطفی نیاز ما چو نماز قضا نداشت.
دانش (از آنندراج).
- نماز کسوف، نمازی که هنگام گرفتن خورشید خوانند. نماز آیات.
- نماز گرفتن، صلاهالکسوف. (یادداشت مؤلف). نماز آیات.
- نماز ماه گرفتن، رجوع به نماز آیات شود.
- نماز مرده، نماز میت:
نماز مرده کن بر حرص لیکن چون وضو سازی
که بی آبی است عالم را و در حیضند سکانش.
خاقانی.
- نماز مسافر، نماز قصر. نماز سفر.
- نماز مغرب، نماز شام. صلاه مغرب. صلاه عشاء اولی. سه رکعت نماز واجبی که پس از غروب آفتاب خوانند. رجوع به صلاه و نیز رجوع به نماز شام شود.
- نماز میانین، نماز ظهر: و دلیل ایشان این است که این نماز به میانه ٔ روز است برای آنش نماز میانین می خوانند. (تفسیر ابوالفتوح، از فرهنگ فارسی معین).
- نماز میت، نماز مرده. نمازی که بر جنازه ٔ مرده گزارند پیش از به خاک سپردن، و آن پنج تکبیر است [به اعتقاد شیعه ٔ امامیه]، پس از تکبیر اول شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمد، پس از تکبیر دوم صلوات بر پیغمبر و آل او، پس از تکبیر سوم دعا بر مؤمنین و مؤمنات، پس از تکبیر چهارم دعا بر مرده، آنگاه تکبیر پنجم را گویند و نماز تمام شود.
- نماز وحشت، نماز خوف. رجوع به صلاه کسوف شود.
- نماز وتر. رجوع به وتر شود.


طواف لقا

طواف لقا. [طَ ف ِ ل ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) طواف اللقاء. رجوع به طواف القدوم شود.

فرهنگ عمید

طواف

(فقه) دور کعبه گشتن،
گرد چیزی گشتن، پیرامون چیزی گشتن، دور زدن،
* طواف نسا: (فقه) از اعمال حج تمتع که پس از سعی میان صفا و مروه انجام می‌دهند و دو رکعت نماز می‌خوانند،

کسی که چیزی را برای فروش در کوچه و بازار می‌گرداند، کاسب دوره‌گرد،
(صفت) [قدیمی] بسیارطواف‌کننده،

فرهنگ معین

طواف

بسیار طوف کننده، خادمی که به مهربانی و عنایت خدمت کند، در فارسی: دوره گرد، عسس، دزد، راهزن. [خوانش: (طَ وّ) [ع.] (ص.)]

(مص ل.) گرد چیزی گشتن، دور خانه خدا گشتن، (اِمص.) گردش، دور. [خوانش: (طَ) [ع.]]

معادل ابجد

نماز طواف

194

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری